وبلاگ رسمی پارادوکس ترجیحی

ربیع الثانی نه چندان مغرور اومانیستی کمی اگزیستانسیالیستی بیشتر مبتذل

داستان کوتاه دیدن خدا

گویند عارفی قصد حج کرد. 

فرزندش از او پرسید: پدر کجا می خواهی بروی؟ 

پدر گفت: به خانه خدایم.

پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟ 

گفت: مناسب تو نیست. 

پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.

هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما کجاست؟ 

پدر گفت: خدا در آسمان است. 

پسر بیفتاد و بمرد! 

پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم کجا رفت؟ 

از گوشه خانه صدایی شنید که می گفت: تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درک کردی. او به دیدن خدا آمده بود و به سوی خدا رفت!

  • ۴۷۸
خیلی ممنون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند
دیروز با خاطراتش مرا فریب داد
و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد
وقتی چشم گشودم امروز هم گذشته بود
نویسندگان
اینستاگرام طراح سایت : TurkSiam Powered by Bayan